۱۳۸۶ آبان ۲۷, یکشنبه

اندر باب کتابخانه بیمارستان الزهرا


این کتابخونه بیمارستان الزهرا(س)، به همه چیز شبیه شده تا کتابخونه، بیشتر بازار شامه یا شنبه بازار، کیپ تا کیپش آدم! نشسته..همه جور اتفاقی هم توش میوفته...هرکی خونه حوصله اش سر می ره میاد اونجا...هر کی دلش واسه رفیقاش تنگ شده میاد اونجا یه سری بهشون می زنه...هر کی با زنش یا شوهرش بحثش شده میاد یه حال و هوایی تازه می کنه..تازه هر کی هم که وقت خونه بخت رفتنش شده باشه به خاصه وقت شوهر دادنش باشه میاد اینجا داماد خوشبختشو پیدا می کنه....آهان یه سری هم میان درس میخونن...و صد البته خیل عظیمی از این عزیزان واسه امتحان کذایی رزیدنتی درس می خونن که البته چند سالی هست به این مهم مشغولند و به عبارتی دیگه کم کم جزو فلور طبیعی کتابخونه شدن...تو این کتابخونه از همه جا آدم پیدا می شه...از دانشجو پزشکی دانشگاه علوم پزشکی اصفهان بگیر تا دانشگاه نجف آباد و حتی گاهی دانشگاه یزد و شهرکرد و اراک و علی آباد کتول را هم ساپورت می کنه این کتابخونه! خلاصه یه جوری شده که دانشجوهای دانشگاه خودمون خجالت می کشن برن کتابخونه از بس غریبه هست که البته مهمون حبیب خداست اما یه جورایی تو کتابخونه جا مهمون و میمون...ا ببخشید جای مهمون و میزبون عوض شده...خلاصه بعضی روزا که می رم ببینم چه خبره...طبق معمول جا نیست و خلاصه می گم تو را خدا بلند نشید من همین دم در می شینم! تازه نه تنها از همه جا بلکه از همه حرفه و از همه سن و سالی تو این کتابخونه هستن...از اتندینگ محترمی که صبح ها گاهی با حضور انورشون کتابخونه را گل افشانی می کنن! تا رزیدنت از همه سالی تا پزشک عمومی از شش دوره پشت امتحان مونده تا 1 دوره و حتی کمتر تا اینترن تا استاجر تا دانشجو علوم پایه تا دانشجویان رشته های مکانیک، عمران، گرافیک، دندونپزشکی، پرستاری، مدیریت تا دبیرستانی تا دبستانی! خلاصه این کتابخونه نمونه خوبی از جامعه است (قابل توجه عزیزانی که هنوز تز بر نداشتن و توی جور کردن حجم نمونه موندن) به هر حال این کتابخونه الزهرا عجیب جاییه....یه زمونی می گفتن که اینجا غار چهل دزد بغداد بوده اما علی بابای فلان فلان شده یه روز پس ورد غار را (همون کنجد) را به همه لو داد و حالا بیا و ببین که چه آشفته بازاریه
گاهی این کتابخونه به آخور گاوداری خیلی شبیه می شه (البته دور از جون شما عزیزان...شباهت صرفا ادبیه! شما به خودت نگیر) همه یه عالمه مشتقات سلولزی (یونجه، علف، کتاب!) گذاشتن جلوشون و دارن می خورن (یا حالا می خونن)...گاهی یکیشون سر بالا میاره شروع می کنه بلند بلند چیزایی که خورده ( خونده) دوباره بجوه (مرور کنه) که صدای ملچ ملوچش باعث می شه بقیه گاوها بهش بگن "آروم بخور"...یا گاهی که حواس یه گاوی از سمت هم جنس خودش به سمت غیر هم جنس خودش پرت می شه یه گاو دیگه ای بهش می گه "اوی سرت تو علف و یونجه خودت باشه"...گاه بعضی گاوها علف خارجی (تکست) می خونن بعضی علف داخلی، بعضی علف نیمه هضم شده می خورن (نکات برتر) و بعضی هم که از دنیا فارق ترند یونجه و کاه (جزوه) می خورن...بعضی گاوها هم که فارق التحصیل می شن باز انقدر دلبسته اینجا می مونن که واسه رسیدن از مرحله گاوی (پزشک عمومی) به بوفالویی (پزشک متخصص) باز تو همین طویله متحصن می شن...شاید که افاقه کنه...هر گاه نا بیگاهی هم می تونی گاوهای مزرعه (اینترن) را ببینی که میان و گاوآهنشون را کناری می ذارن تا یه دقیقه ناقابل چشم رو هم بذارن..یا که دو لقمه ای بخورن!...البته من یه شایعاتی را هم شنیدم که یه گوشه این گاوداری یه کشتارگاه هم هست که گاوهای از کارافتاده را سر می برن..البته شما نگران نشو...حتما شایعه است

هیچ نظری موجود نیست: